خشک تر و تازه

سبزه وار، دیار همت، روستای خشک، خشک قائنات، دهات خشک، خشکی ها، بخش سده، بخش آرین شهر، خشک برکوک، خشک بیرجند.

خشک تر و تازه

سبزه وار، دیار همت، روستای خشک، خشک قائنات، دهات خشک، خشکی ها، بخش سده، بخش آرین شهر، خشک برکوک، خشک بیرجند.

گویش های محلی وسخن های کهن خشک

این مجموعه یکی از مهمترین برنامه های ما برای آشنایی نسل جوان جویای نام میباشد.در دهه 60 ما کلمات زیادی را جمع اوری کردیم ودر نمایشگاهای متعددی به نمایش در امد.اما متاسفانه  مفقود گردیده است و حرکت را از نو شروع کرده ایم لذا از کلیه بازدید کنندگان که دل در گرو فرهنگ نیاکان پاک دارند تمنا داریم که در گرداوری مجدد یاریمان نمایند.

در دنیای مجازی دیده میشود که عده ای از جوانان حتی آنهایی که در خشک متولد نشده اند سخن های کهن را جهت مسابقه به مشارکت میگذارند و این یعنی بدنبال اصالت گشتن است.بدنبال خود شدن و باز گشت به خویشتن و این موضوع مایه مباهات همه ماست و ثابت میشود که خشک همیشه تر و تازه است.

 


 

 

الف:  


اجید( ajid) :یعنی سرحال بودن- 

اجاش (A jash);ابدا،اصلا

اشتو(eshtow):عجله-

 انگز(engez):جابجا شدن.

 انگم(Engam): هم درد  و آسیب رسیدن و هم به بدن گفته میشود.

انگم شدم یعنی بدنم درد میکنه.

انگمونو مه درد میکنه یعنی بدنم درد میکنه.

 آتشو(ateshoo):شب نشینی.

آتش سوز(Atesh soz): یک سه شاخ یا چهار شاخ که آتش بویژه تنور را با آن شور می دهند.

 اوو رزک(ow rezak):نام جشن ایرانی که در چله برگزار میشده. 

اوگینه(Owgina): آبگینه  شیشه،اوگینه بار داره،یعنی شیشه بار داره،پس باید  از مواظبت ویژه   برخوردار باشد.


آساک(asak)وسیله شخم زدن. 


ارخالوق(arkhalogh):یکنوع پوشاک شبیه به کت با طراحی بسیار جالب که در زیر بغل آن شکافی برای هواخوری بدن ایجاد میکنند.


 آفتابه لگن(aftaba lagan):وسیله ای که در قدیم برای شستن دست و صورت عمدتا در مراسم شادی و سوگواری  و مهمانیها استفاده میشده است-( هم قبل از غذا و هم بعد از غذاچوپان.

افتو نشو(Oftow  nesho): در قدیم از جابجایی خورشید و اندازه گیری سایه،بجای ساعت،استفاده میشد.

افاقه(Afagha):کفاف.


 انبس(anbes):کوت گندم-مجموعه دانه های گندم که روی هم انباشته شده است.

اندیشه کردن: (andisha kardan) ترسیدن،فکر کردن

.اشتر گلی(eshtorgeli):به شخصی گفته میشود که توانایی کمی در انجام کارها دارد.


 اچه(acha):درمانده-در فارسی به معنی برادر آمده است.


آغال(aghal):محل تجمیع گوسپندان. 

اشکنه(eshkana):غذای آبکی متشکل از آب روغن پیاز سیب زمینی بطور عام و اگر عدس به آن اضافه شود میشود اشکنه عدس. 


اشترپال(eshtor pal):به کسی اطلاق میشود که در پیدا کردن شیئی دقت کافی ندارد.

اشکم(Eshkam):شکم.


 اسیده(asida):راحت،اسیده کسی که خر نداره از او و  و علفی خبر نداره.

اسفلنج(Esfeleng):صدا دراوردن صوت با دهان.

استزه:(Esteza) لجبازی.

اعلازر(Alazer): اعلا زر،از خود رازی،خود شیفتگی،سوسول.


الفته( Alofta): شکمو،خورند.


الو(alow):آتش-شعله آتش. 

اسفدال(esfedal):سفیدال.

او و: (Ow)-آب.

اوسونه (Owsona). افسانه،داستان.

ایهوک: (Eihok)-صدای تعجب،مثل  وا.

الومادرشو(Alow madar show):به جن و آل دراز و آل دلکه گفته میشود.

الم شنگه(Alam  Shanga):  داد و بیداد همراه با خرابکاری.

الش(Alesh): به عوض

الش بدلو یعنی جابجائی,عوض،بدل.

اله(Alah): لوث

 

ب:


بادار: (Badar) هم گله، شریک  گله.

- برجومه(barjooma):ظرف آب- 

در کتاب کلیدر محمود دولت آبادی نیز بکار رفته است.

برهوت(barahoot):بیابان وسیع.

 بنیک(bonik):از بن و بیخ میآید-به تخم مرغی اطلاق میشود که برای تخمگذاری در نظر گرفته شده است.* 

بنجا(bonja):زمین.

 باری(bari):مجموعه هیزمی یا گندمی که اندازه 4الی5 پشته میشود که توسط ریسمان بسته شده وبوسیله الاغ حمل میشود.

بری کردن(bori):چیدن پشم گوسپندان. 

بارزنگی(barzangi):یک موجود خیالی قدرتمند اما بی عقل-که داستانهای زیادی در قدیم نقل مجالس بود. 

بدطال(bad tal):بداستاره-پیشیم-بد جنس. 

برونی(brooni): سیر له شده با زردک پیرو شده و قروت 


.باددم(bad dam):سرما.  

بزغاله شاش(Bingham Smash ): مقیاس اندازهگیری آب ،معمولا در چشمه ها و کاریزها،یک رود آب،یک جوی آب، اندازه بزغاله شاش،از جوی آب کمتر.

بقمه (Boghma):برآمدگی بر روی بدن بر اساس حساسیت مانند کهیر.

بقوط(Baghot): چاق و چله،گرد و گلوله

بقاده(Beghada): به قاعده،به اندازه

بندیله(Bandila):اگر چندین شیی در نخی کشیده شود مانند تسبیح و گره داده شود بندیله ساخته میشود. در قدیم جهت ممانعت از چشم زخم بندیله ای از پوست تخم مرغ و گوه خر و دانه های اسپند ،بندیله درست کرده و در نمای جلوی خانه بر روی میخ دلنگو میکردند.

بند بخو(Band Bokhow):بستن دست و پای کسی در قفس.

بوچ(Bowch):زنبور





 

پ:


پرتو بودن(portow): افتاده-

پرخو(Parkhow): جایگاه نگهداری گندم و جو.

.پاتوو(patow): مکان آفتابی-مقابل سایه.

 پالو(paloo): پوشاک خر.

 پا لق(Pa Lagh):پا برهنه

 .پاردم(pardom):جزئ از پوشاک الاغ. 

پاتروم(Patrom): از جایی به جایی پریدن

پاتیل(patil):ظرفی مسین برای غذا خوری و شرب آب. 

پاکولات( Pakolat):در میان دست وپا پلار و شلار.

پاله زدن(pala):دنبال چیزی گشتن. 

پخمه(pakhma):ضد چابک. 

پچرد(pochard):از ابتدا-از بیخ و بن. 

پیشو(pishoo):انتهای سوراخ یا جایی سر بسته.پستو -پسخونه (pastoo):به جای سر پوشیده و دنج گویند

. پچرگی(pechergi): سرماخوردگی.

 پاتو(patow):به جایی از تپه ماهور گفته میشود که آفتاب زیادی به آن میتابد-متضاد نسو

.پلار(palar):با پخش همراه است-پهن-پخش و پلار. 

پیتوک(pitook):بکسی که بلوف میزند-چاخان. پتوک(patook):پشم آلو.

 پتنک(patanak):وسیله ای که نان پز خمیر را بر روی آن پهن ونازک کرده و به تنور میچسباند. 

پاتابه(pataba):بافتنی از جنس پشم به عرض حدودا بیست سانتی متر و بطول پنجاه الی شصت سانتیمتر که گرداگرد ساق پا می بستند. 

پلاس(palas):  فرش بافتنی از جنس نخ و کتل-ور پلاس بودن یعنی عزادار بودن. 

آدمی به لباس ، خونه به پلاس.

پلشت(palasht):لمشت -کثیف.

پینهکی زدن(pinaki):چرت زدن.

  پینک ( pinak): سرنوشت. 

پیز(peis):دهان. 

پز دادن(pose):احتمالا یک کلمه انگلیسی است به معنی قیافه گرفتن -ژست گرفتن. 

پینه(pina): وصله. 

پیده(pida):پوسیده- فاسد. 

پخل(pekhal):به مجموعه ساقه گندم آبی گویند.کشمو پخلی شد کنایه از هرج و مرج امور است.در قبل از دهه 60 مردم در کشمونها درو را همزمان و با اجازه کلانتر شروع میکردند و کسی اجازه نداشت بتنهایی درو را آغاز کند و این ضربالمثل از اینجا ناشی میشود.

پیوس(peyoos):یاد چیزی همراه باخاطره آن..

. پوزار(powzar):به اندازه قد یک پا گویند. 

پچخ(pachakh):پهن.

پتیر(patir):یک نوع نان به اندازه تفتو که خمیره اش ترش نشده میپزند.

 پلپلیس(palpalis):وسیله اسباب بازی چرخان قدیم از چوب ساخته میشد.

پوسیک(posik):نیشگون. 

پرما(parma):یک وسیله ای شبیه به دریل که در قدیم برای سوراخکاری از آن استفاده میکردند.

 پیراهن دو دو(pirahan do do):پیراهنی است اصطلاحا یخه شیخی و گله گشاد و راحت که این پیراهن از نخش گرفته تا پارچه و دوخت در روستا تولید میشده است. 

پیشو(pishoo):معمولا با خانه همراه است یعنی خانه عقبی. 


پیلوو (Pilow): استراحتگاه گله.


 پیشیم (pay shim):بد جنس - نا بکار بد استاره.

پینه(Pina): وصله،پینه گنده به از کول کنده.


.پخولی(pokholi):قلقلک.

 پیرو(piroo):تراشیده شده ، سالخوردگان زردک را جهت خوردن تراش می دادند.

 پشی(peshi): به گربه گویند.

پالز(palez):به زمین کاشته شده از خربزه و هندوانه گویند  .   همان پالیز است.

پلخاسیدن  :(Palkhasidan) دست انداختن  و ور رفتن به چیزی.

پلنج(Peleng): پاشش،پخش.


پدوم(Podom): انباشته،رویهم


ت:


تایاق:(Tayagh) خبر دار ،ایستاده،راست.

-توفیر کردن(tow fir):فرق داشتن. 

تاترو(tateroo):گیاه خوردنی که در قدیم جانشینی مناسب برای قوت مردم بوده است.در بخش گیاهان استراتژی شرح داده شده است.

 توره(jowra):همان توبره که برای حمل اشیا بر پشت میگذارند.

ترید(Tarid):غذای آبکی که در آن نان ریز نمایند.

تزه( Tezah): مقدار گندم یا جویی که آسیابان به عنوان دستمزد از محصولات مشتری میگیرد،گویند.

 تفتو(taftoo):یک نوع نان محلی با حجم بیشتر از قرص. 

توو(tow):تب. 


توشو (Towshow) در قدیم دو نفر از قوم و خویشان فردی که مریض بود در شباهنگام (زن و یا مرد) بخاطر اینکه شناخته نشوند چادر به سربا یک هاون و دسته هاون به خانه اقوام نزدیک میرفتند و در پشت در خانه دسته هاون را در هاون چرخانده تا تولید صدا کند و به طرف حضور صامت خود را اعلام میکردند و طوریکه شناخته نشوند میخواندند(تو دارد توشو دارم هرچی مدی ،بده اشتو دارم،صاحبخانه بلافاصله از تمام تک و تول هایی که داشت مثل،تخم شوید،بادیان،بومادران،کرابیه،زنیان یا همان اژقوی خودمان و نخود وغیره را در هاون توشوداران میریخت و این سنت زیبا رادر چندین خانه تکرار می کردند.


تک و تول(Tak o tol):به گیاهان دارویی مانند شنبلیله،بادیان،پونه و غیره گفته می شود.


تبتوبوک(tobtobook):به موتور ایج گویند. 

تاشی(tashi): ترس - درز.

 تغل(taghal):حاشا و کلا در یک موضوع صحیح-نیرنگ.


تنبو(Tanbo): پیژامه

 

 

ث-

 

ج:


جواسر:(Javasar) بد خواب شدن.

جا پرداز(japardaz): اگر شخصی در خانه ای غیر از خانه خودش بخوابد،وخواب همراه با نگرانی باشد،گفته میشود چون جاپرداز بودم،درست و حسابی خوابم نبرد.


-جوم (jom):تکان خوردن-

جالگ(jalg):نام پرنده ای در روستا.

ججز(jejez):صدای روغن داغ. 

جلوقسه(jologhsa):پوشاکی بی آستین برای آدمی.

 جرق(jergh):سر حال-قبراق

جزع فزع: (Java Faza) داد و بیدادکردن،قیتال.

جر و پر(jer o per):دارای  زبانی گویا.

جوغ: (jogh)-وسیله ای برای کشاورزی که بر روی گردن دو تا الاغ در هنگام شخم میگذارند. 

جشت(jesht):زشت .

جلنبر(jalanbor):آدم جلب -بد کاره.

جلب(jalab):بدکاره.

 جغلک(joghlak):کوچک- طفلک. 

جوال(joval):کیسه مانندی بطول 1.5متر از جنس پشم که در روستا رشته و بافته میشود. 

جوالدوز (jovaldooz): همانطوریکه از اسمش پیداست برای دوختن پارچه های ضخیم بکار میرود و از سوزن کلفت تر و بزرگتر است و ضربالمثل است که گویند یک سوزن بخود بزن یک جوالدوز به مردم. 

جلک(jalak):وسیله نخریسی. 

جوز(jowz):گردو

جمبو: (Jombow) نام ترکمن است،تپه جمبو در نزدیکی قلعه معروف است در جنگی که بین خشکی ها و ترکمنها در جوار قلعه در می گیرد با کشته شدن جمبو(رئیس)،باعث فراری شدن آنها شده و در حین دور شدن از قلعه،این نام را صدا میزده اند(تاریخ شفاهی:محمد روزی و تأیید محمدعلی دادی).

 

چ:


چپت(Chapat): چپت دو نوع بود ،چرمی افراد پولدار بیشتر قدرت خرید آنرا داشتند. و دیگری چون سر جنسی،      کفشی بود که از لاستیک خودرو ساخته میشد و برای افراد کم درآمد بسیار ارزشمند بود،نگارنده از آن استفاده کرده است. در دهه50.

-چنه زدن(chena):بر سر قیمت کالایی بالا و پایین کردن-

چقوک:(chaghook) گنجشک،ترک ها نیز گویند

.چقولی کردن(chagholi):جاسوسی کردن.

چغل(chaghel):وسیله ای جهت سرند کردن. 

چارقد(charghad):به شالی گفته میشود که زنان برسر میبندند.

چراغ روشه(cheragh roosha ):چشم روشن-یک اصطلاحی است در زمانیکه فردی از خانواده از راه دور آمده باشدمی گویند.

 چس(chas):تند -سریع، چست و چابک. 

چکچکی (chek cheki):وسیله ای مثل چاقو که آهنگران محلی میساختند. 

چلاسک(chalask):شکموی فضول.

چکمال(Chakmal): نام غذای لذیذی است،ترکیبی از کمی شیر و روغن زرد و یا مسکه با بیشتر تافتون.

 چوقوند(cho ghond):قوی هیکل.

چودار (chodar): به خریدار و فروشنده گاو،گوسفند و الاغ ،بطورکلی حیوانات اهلی گویند.

چلک(chelek):قوطی.

 چلپک(chelpak):خمیری که در روغن پخته میشود و در نذورات به افراد داده میشود. 

چنچول باز(chanchool baz):اهل کوک و کلک. 

چکه(chekka):رقص ،نی نی.قطره.

.خجالت کشیدن   (cham shodan): چم شدن  

 

ح- حلپاس (Halpas):جد ، جهد برای رسیدن به منافع ،مثل رسیدن به خوراک شکمی.

 

خ-

خازه  :(Khaza) پژمرده،

خاک پلیKhak Poli) جاییکه دق و سفت نباشد، نرم و انباشته از خاک.

خادعو:(Khadow) بی او و،استخر خادعو شد،یعنی بی آب شد.


خورد(khoord)خرد،کوچک.

خلومه(khalooma):گوسفند.

 خلوک(khellook):به کسی گویند که آب بینی اش مدام آویزان باشد.کنایه از آدم بی حال. 

خجوله(khajowla): تاول.

 خش(khash):مادر زن- . 

 وخش (va khash):متعادل.

 خوسور(khosor):پدر زن-

خوسور بره:برادر زن.

خلا(khala):مستراح - ضلوری. 


خلاشور(Khala Shor): بی سر و ته،درهم و برهم،

خو خلاشور یعنی خواب بد.

خد(khed):یک واحد از زمینزارهای آبی. 

خیط(khit):کنف-شرمسار.

 خالو(khaloo):دایی. 

خاشه(khasha):هیمه و هیزم.

 ور .یه خاشه شاشیدن کنایه از  رفاقت  زیاد  (

 

خف (Khaf): خف کردن یعنی سر خم کردن

د:


داهول(Dahol): مترسک، للو،به آدم بی خاصیت هم گفته میشود.در کشتزارها و پالیز ها جهت ترساندن حیوانات و پرندگان استفاده میشود.

دستلاف(Dastlaf): اولین فروش کالا ی یک مغازه دار.

دنگ(Deng):پر، کامل.


دنگ وترنگ:(Deng O Tereng):پر و لبریز.

-دبنگ(dabang):آدم گیج. 

دروازه(darvaza): در-وسیله ای برای نرم کردن بوته های جو و گندم در عقبه ی گاوان و خران بسته وبر روی آن سوار شده و دور میزدند. 

درباخ(dorbakh):سالم-متضاد کله کوت.

 درنه بازی(dorna):یکنوع بازی در جشن نوروز.

 درنه مخدوش(dorna makhadowsh):یکنوع بازی در جشن نوروز.در قسمت برگزاری مراسم نوروز تشریح می شود.

 درز(daraz):ترس - دلهره.

 دوکارد: (dokard)وسیله ای برای چیدن پشم  گوسپندان-برای بری کردن.

دلنگو(dalango):آویزان- لکتو.

 درز داشتن(da raz): نگران بودن.

درزق(Derezgh):پاشش آب.

دولخ(doolakh):طوفان - گرد و خاک.

دق :(Dagh) مخالف ترم،سفت و سخت.

دق(DEGH): سکته.

دمشت(Damesht): حساسیت های پوستی.

دخو(Da Khow): به خواب رفتن.

 

ذ:

-ذوله(zolla) :ضعیف.

 

ر:

-رتق و فتق امور(ratgho fatgh):مدیریت امور. 

رگا(Rega):جداکردن  بره و بزغاله ها از مادرشان،از شیر گرفتن،سوا کاری.

روژه(rozha):وسیله ای برای مهار جوق، از روده گو سپندان درست می شود،هنگام گو رونی.

رم( Ram): فرار، خیز ناگهانی.

رمه رومی(Rama Romi): روبراه

 

ز:

-زمهریر(zamharir):هوای خیلی سرد.

زوو(zow):به نیمه خشت گویند. 

زبر(zabr):قوچاق.قدرتمند. 

زردک(zardak):هویچ.

 زینه(zina): قرین- نزدیک-زینه در یعنی دم در و اگر همراه راه بیاید مثل راه زینه یعنی پله یا راه پله.


زوفا(Zofa):گیاهی است که در سرزمین ما می روید و گل زوفا آرامش بخش است.


 

 

 س:


-سی سلنگ(si seleng):نام پرنده ای در روستا. 


سمنو(samanoo):نام خوراکی است که از گندم بعمل میآید و برای سفره نوروز آنرا آماده میکردند. 


سلوت شدن(saloot):قاطی شدن پیچ در پیچ شدن نخ ها.

 سور(soor):فرار-حساس. 


سارق(sarogh):پارچه ای که نان را در میان آن میگذارند..


 سبق(sabagh):معمولا با دم میاید- دم سبق جاییکه قبلا بوده ایم-مثلا کتابی را مطالعه میکنید تا صفحه ای را خوانده اید آنرا علامت گذاری میکنید که بعدا ادامه دهید-آنجاییکه شروع مجدد میکنید دم سبق شماست. 

سوده (sooda):خسته. 


سر چلک(sar chelek):نا پایدار نا متعادل. 

 سر چنگی(sar chengi):نوک. 


سرمنگی(sar mongi):نوک. 


سوزن تومنه(soozan tomana):به سوزنی گفته میشود که از سوزن معمولی بزرگتر و برای لحافدوزی کاربرد دارد. شبیه سوزن قاردوزی.


 سنسول کار(san sool kar): سهل انگار.

.سروم(sorom): به تنه های بریده درختان گویند.


سر خولی(sar khooli): سر پر-کاملا پر شده.


سر نسق(sar nasagh):سر بمعنی رییس - فرمانده-نسق یعنی امور-سر نسق یعنی امور را مدیریت کردن.


سومچ(Somech):دانه چرکین روی بدن

سوکردن(Sow Kardan): حذف علفهای هرز



ش:


شوندش: (Shavandesh) نگرانی

-شور(shoor):یعنی جابجا شدن و مزه نمک. 

شزقیله(shazghila): نامه بوته ای است جهت هیزم از آن استفاده می کنند.در کلاته بالا به ان چرخه گویند.

شطور کردن(shotoor):شلوغی همراه با داد و فریاد. 

شیله(shila): گودی و فضای محصور بین دو تپه. 

شلوپس(sholopas):صدای ناشی از افتادن شیئی از ارتفاع زیاد. 

شیراز(shiraz): ماست چکیده.

شونه سر : (Shona Sar) نام پرنده ای زیبا در اسباد و حسن آباد دیده میشود،شبیه هد هد.

شلنگ و پلنگ(Sheleng O Peleng): دست و پا زدن.

شلنبوک(Shalanbook): ورم دست و پا و بدن و آب آوری آن.

شخ رس(Shakh Ras): میوه رسیده  بطور کامل.

شمبولگ(Shambolg): به دست و پاهای حشرات گفته می شود.


ص:

صلاح بدر (بودن یا نبودن) (salah bedar):مصلحت اندیش.

ض:

-ضلوری(zaloori): احتمال دارد ضروری باشد یعنی مستراح-خلا.

ط:

-طیار(taiyar):سالم و سرحال.

طیاره(tayyara):هواپیما.

ظ-

ع:

-علتوک(ellattook): به کسی که بیماریهای متعددی داشته باشد گویند-بیمار گونه.

عین(ain): خوب،خوش و جالب.

غ:
-غل غشولبند(ghol ghoshol band):سفت و محکم.
 غشوک(Gheshook): کدر،تیره و تار.
غروک(Ghorok):باد فتق.
غماشوک(Ghomashok): کثیف، لمشت


ف:


-فراشا کردن(forasha):یعنی :احساس تب و لرز کردن-

فرطه غم(farta gham):بی خیال بودن.

فتا(fatta):آزار واذیت زیاد. 

فرز(ferz):چابک-زرنگ.

 فنه شور(fenna shoor):دعواگر.

فراست(frasat):یاد، دقت-سرافت

ق:


قاچ(ghach): برشی از خربزه،هندوانه و شکاف.

قلبه(ghalba) : زیاد بودن-


قلف (ghalef)ظرفی مسین جهت پخت غذا. 

قلبر(ghalber):وسیله ای برای سرند کردن با چشمه های کوچکتر از چغل.

قوتمبه(ghotomba):چاق -فربه.       

قوچاق(ghochagh):زبر و زورمند. 

قرومساق(ghromsagh):نامرد.

قرص(ghors):محکم-و یک نوع نان محلی با حجم کمتر از تفتو. 

قن و پن(ghon o pon):دعوای زیر لب. 

قروت(ghoroot):کشک.

 قیتال(ghital):داد و فریاد-ورقیتال انداختن یعنی سرو صدا  و داد و بیداد کردن.

قرقره(ghar ghara):ارتفاع بلند.-قرقره آسمون یعنی تا ارتفاع بسیار زیاد.



ک:

کول(Kol): سوراخ

کاسیج(Kasij):حیوانی است شبیه خارپشت؟؟؟


 کله کرچوک(kala korchook):نیمه کاره.بیشتر در شب نشینی ها گفته میشود اگر خانواده  مهمان زود تر از موعد خانه را ترک کند گویند آتشو ره کله کرچوک کردی. 

کلو(kaloo): کلان-بزرگ.

کس مخر(Kas Makhar):بی مشتری،در معاملات استفاده میشود.

کاربند(Karband):تعطیلی بخاطر وجود برف،باران و سرما.

کوت(koot)): دور هم بودن چیزی مجموعه ای از گندم -خاک وغیره.

 کندیک(kandik): وسیله ای برای نگهداری جو وگندم. 

کله کوت(kala koot):بیمار-متضاد درباخ. 

کلندرو(kolondarow):الا کلنگ و به کسیکه نا متعادل راه رود نیز گفته میشود.

. کره(kereh):کفایت.

کرپه(Korpa):تشک کوچک.

 کرخت(korekht):پوسته زخمی که در حال خشک شدن تشکیل میشود. 

کیشته(kishta):خشک شده میوه های همچون زردالو. 

کلوچ(kalooch): به خمیره ای که برای نان به تنور بچسبانند اما پخته نشده به داخل تنور بیفتد گویند.    

کلوته:(Kalota)پوشش بچگانه  به سر می گذارند شبیه مغنعه ،اما دخترآنه و پسرانه

      کل هوش(kole howsh):نقطه ضعف- در میادین ورزشی بیشتر نمود دارد مثلا در یک بازی والیبال اگر بازیکنی بیشتر از همه توپ را خراب کند گویند فلانی کل هوش آن تیم است.

 کش و فش(kasho fash):کارهای زیادی درد سر. 

کت(kat): جا-مکان.

 کله کشک(kalla kashak):در پشت دیوار یا مانعی دزدکی نگاه کردن -پاییدن.

کاریز(kariz):به نهر آبی گویند که از بهم پیوسته شدن چندین چاه جاری میگردد.

کراز(karaz):کشیدگی دست و پا ناخوداگاه همراه با خمیازه.

کجک:(Kajak) موهای پیشانی دختران.

کم پرز(Kamparez): کم سو،کمتر دیدن،مشکلات چشمی.

کورک(Korg):لایه زیرین موی بز.

کربوچ(Kor Boch): صورت چاق.


گ:


-گشنه(goshna):گرسنه.

گو گلوک(gow galook)نام حشره ای است که فاصله کمی پرواز می کند  و زحمتکش است و چندین برابر از وزن خود ،از بازمانده های(سرگین) حیواناتی همچون گاو و گوسپند  به شکل کره در اورده و حمل می کند. 


گوره(goora):مجموعه ای از نخ ها که با هم جمع شده باشند.گوره نخ.

 گوره(gowra):چال- چاله. 

گورونی(gow rooni):شخم زدن.

 گوبال(gobal):وسیله ای که بر روی خر میگذارند و علف و بارهای دیگر را درون آن قرا میدهند.

 گوک(gook):توپ.

 گله(gala):رمه - گلایه.

گر:(Ger) باد معده.

گماری و سردابی( Gomari ,Sardabi):به نفر دوم بعد از چوپان،گماری و نفر سوم را سردابی گویند.

گربه رو(Gorba Row): معابر تنگ و باریک.

 

ل:


لتوک:(Latook) بیمارگون ،علتوک: دارای چندین بیماری.

لوچوک بودن(lowchook) :ور خو بودن عصبانی شدن-

لاپرت دادن(laport):گزارش دادن. 

لینگیته(lingita): همان لونگ است. 

لمشت(lamasht):پلشت - کثیف..

لکتو(lakatow): -آویزان. 

لوزه(lowza):لبه.

 لوموتک(lowmotak): برخورد شیئی به لبه چیزی. 

لغشوک(laghshook):لغزنده. 

لک(lok): تکه - یک واحد از زمینزارهای دیمی.

 لبافی(lab bafi):یک هنر قدیمی که زنان علاوه برامور دیگر انجام میدادند مثل پلاس بافی-رو پالانی بافی و غیره.

 لخ لخ(lekh lekh):حرکت جزیی.

لر:(Ler) آب دهان، لروک به کسی گویند که آب دهانش مرتب در حال ریزش باشد.

للو(Lelow):بی خاصیت ،بی جربزه.

للوسک(Lalosk):چلاسک،به کسی اطلاق می شود که برای رسیدن به منافعش به هرکار غیر اخلاقی دست می زند.

لی لی(Li Li): کوچک،خرد.

لی لیکک یعنی خیلی کوچک.

لمبه(Lomba): کلفت ، زخیم.

لمبوچ(Lamboch): صورت پر، گونه های چاق.

لکند(Lakand): قرازه،بیشتر بوسیله نقلیه گفته می شود.

لزقر(Lazhghar): همان قرازه.،کهنه،مندرس.



م: 


مرفال،:(Morafal) فارغ بال،آسودگی ،مرفال دررفتن یعنی از کاری سخت دررفتن.

مشخولزومبه(mash kholzomba) : مدیون کسی شدن

-موجوک(mojjook):به کسی  گفته میشود که در انجام کارش به آهستگی کار کند. 

مرافعه(Morafea): دعوا،مناقشه.

مصافحه(Mosafah): احوالپرسی.


مظنه(mozanneh):قیمت.

 مصالح ور اوو انداختن:( Masaleh Var Ow Andakhtan)    چوب لای چرخ گذاشتن.

 محرا(moharra):جا افتاده-له شده-اشاره به مخلفات غذای . 

مندیل(mandil):شبیه به عمامه که بر سر میبندند. 

مندرس(Mondares): کهنه.

 مشت وا کو(mosht va ko):به کسی که اسرار را فاش کند گویند.

مشما:(Moshama) کیسه  از جنس پلاستیک،مثل پلاستیک فریزری

 ماله(mala):وسیله ای جهت صاف کردن و مسطح کردن زمین یا اشیائ دیگر که در عقبه ی گاوان و خران بسته میشود.(گریدر امروزی).

مشته(moshatta):راهنمای عروس و داماد. l

موس موس کردن(mos mos):به تاخیر انداختن.

موسی کو تقی:(Mosa Ko Taghi) نام پرنده ای است،در خشک زیاد دیده میشود.

 متل باره(matal bara):همچون - مثل.

مقری مجال :(Moghri Majal) وقت نشناس.

مزار قومنجو(Mazar ghomenjo): بی خیال،بی تاثیر،نه میکشد نه میبخشد.


ن:


-نمیده(namida):به مقدار خاکی که با آب خیسانده شده باشد.

نوبابه(now baba):نو-جدید. 

نوداشور(nowdashor):ناودان. 

نواسه:(Navasa) فرزند فرزند،1-فرزند2-نواسه3-کباسه4-تلباسه.

رسمی:فرزند،نوه،نتیجه،نبیره،.

نسو(nessow):به جایی از تپه ماهور گفته میشود که آفتاب کمی به آن تابیده میشود -متضاد پاتو. 

نسیط(nasit):صاف.

 نعبه (naba):وسیله است که گل قالب را بر آن میگذارند.              نعبه کش:حامل نعبه. 

نقوچ(naghooch):نان کوچک.

نقندیس: (Naghandis) بینابین،معلق،ناپایدار،شک و تردید.

 نغز(naghz):خوش. 

نقر(naghar):به دره ای که خیلی عمیق نباشد گویند. 

نستوه(nestoh):به زحمت افتادن-مرا نستوه کرد یعنی مرا به زحمت انداخت. 

نسق(nasagh):معمولا با ندوم میاید-نسق ندوم-یعنی مدیریت کارها -ترتیب امور.

 نازگو(nazgoo):به سر انگشتان گویند.

 نی نی(nay nay): شادی- رقص.

نه نه:(Na Na) خوراک،غذای بچه.

نز بار(nez bar): باران نم نم.

 نوچ(noch):نه-نوک چیزی.

نقودش(Neghowdesh):نام گیاهی است در سرزمین.؟؟

نیمدار(Nimdar):مابین کهنه و نو،در جنسیت کالا و پوشاک.

نالی(Nali):تشک


و:


واپتولیدن:(Va Potolidan) از گرما  بهم ریخته شدن.

وادی(Vadi): پیدا

 ور خو(war khoo):عصبانی. 

 ور قلومبیده :(Var Gholombida) برآمدگی

ور پلکیدن(war plokidan):به زمانی گویند که پای فرد به مانعی برخورد میکند و با عث عدم تعادل او میشود. 


ورز(va rez):هولگ- نرم.

ورشرنگ(Varsharang): جذاب و دلپذیر.

ورخوگشتن(Varkhogeshtan):به خود جنبیدن.


ولش:(Va Lesh) هوس،دل بردن،ولش آمدن یعنی هوس چیزی کردن.

ولشتن:(Valeshtan) لیسیدن.


ورهوج بودن(Var Hoj Bodan): نرم و پف کرده،وررز،هولگ. برای چگونگی کیفیت نان بکار برده میشود.

ور رده کردن (Var Rada): دنبال کردن.

ورزکنات(Varzakanat): بهانه جویی



ه: 


هولکی(howlaki): همان اشتوو-یا به آدم عجول گفته میشود- فارسی دری است، مردمان بلوچ،نیز بکار میبرند.

هولوتی(holoti)به شیئی که در حال فرو افتادن است گفته میشود-.در گفتمان بلوچ وجوددارد.

 هنده(henda):هولوتی-به دیوار سست بنیان اطلاق میشود.

 هرنه(harna): نفس نفس زدن. 

هنگرد(hengard):چابکی.

هندو(hendoo):درد ملایم.

 هولگ(holg): نرم -ورز. در گویش بلوچی وجود دارد.

 هیز بودن(hiz):ترسو بودن. 

هوهس(how has):صدای ناشی از افتادن شیئی.

هله بند:(Hala Band شل بستن،یک گره،یک بار و بندیله.


ی:

یله (Yala): ویل،رها،آزاد.

یلنقز(Yalanghoz): مجرد

 

یرقه(Yorgha) : راه رفتن جنبشی،سر حال راه رفتن،قدم ها را کوتاه بر داشتن.یک ضربالمثل خشکی هست که میگویند خر از کره گی یرقه رو میشود ،اول تاکید بر راه رفتن دارد سپس راه رفتن از دوران اولیه زندگی،یعنی اهمیت تربیت و آموزش در دوران طفولیت.




وسایل گورونی:

اساک،جوغ، روزه،،گردنی،ماله

وسایل نو پزی:

پتنکخو

لباسهای زنانه:

پاچین،ارخالوق


لباسهای مردانه:

پیراهن دو دو،تنبو،جلوقسه،پاتابه

وسایل تو بافی:


وسایل نخریسی:

چرخ،دوک،ماشوره،لک لکی

وسایل نجاری قدیم:

 

 

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.