خشک تر و تازه

سبزه وار، دیار همت، روستای خشک، خشک قائنات، دهات خشک، خشکی ها، بخش سده، بخش آرین شهر، خشک برکوک، خشک بیرجند.

خشک تر و تازه

سبزه وار، دیار همت، روستای خشک، خشک قائنات، دهات خشک، خشکی ها، بخش سده، بخش آرین شهر، خشک برکوک، خشک بیرجند.

تاثیرگزارترین شخصیت معاصر خشک

می توان در سایه آموختن     گنج عشق جاودان اندوختن

اول از استاد یاد آموختیم      پس سویدای سواد آموختیم

ای معلم چون کنم توصیف تو         چون خدا مشکل توان تعریف تو

 

یک پدر بخشنده آب و گل است      یک پدر روشنگر جان و دل است

لیک اگر پرسی کدامین برترین       آنکه دین آموزد و علم و یقین. (شهریار)

افراد زیادی در خشک متولد شدند و قد کشیدند و روزگار گذراندندو جایگاههایی را هم فتح کردند و  به درجات بالای علمی و نظامی و اقتصادی رسیدند واز خشک هجرت کردند و نیم نگاهی هم به زادگاهشان نکردند و آرمیدند. و کسانی هم از دهات دور و نزدیک که در مدرسه خشک درس خوانده بودندو به مقامی رسیدند از در خاطره ها به خشک همچون یک گهواره علمی می نگرند وگاه گداری موانعی را از پیش پا برداشته  و حق نمک شناسی را بجا آورده اند.آنها حسابشان از ما جداست.

  افرادی هم بوده اندکه قبل از انقلاب کلانتر بوده یا عضوی از خانه انصاف( شادروان آقای کربلایی قدرت خاوری و شادروان آقای غلامحسین داوودی) و یا کدخدا و اعضای شورا ی اسلامی بعد از انقلاب، و یا دارای مقام مذهبی بوده اندو آثار زیادی از خود بجا گذاشته اند،آنها نیز از محاسبات ما جدا هستند،ودر موقعش به آن عزیزان خواهیم پرداخت.تمامی افراد تشکلهای نامبرده در حد و اندازه خود برای خشک زحمت های زیادی کشیده اند.

اما با وجود تراکم شخصیت های تاثیر گزار،مهمترین شخصیتی که توانسته همواره از حدود دهه 50 به بعد بیشترین تاثیر عمیق را،در ابعاد فرهنگی ،اجتماعی و حتی اقتصادی بگذارد،کسی نیست بجز استاد ارجمند آقای غلامحسین پاک.

استاد آقای غلامحسن پاک در یک خانواده دانشی در سال 1323 در خشک  به عنوان فرزند دوم  والدین ،چشم به جهان گشود .بعد از ادامه تحصیل به اسخدام آموزش و پرورش در آمده و در کلاته بالا جهت تدریس آغاز بکار نمودند.ایشان بعد از مدتی به خشک منتقل و با شایستگی تمام به عنوان ریاست مدرسه منصوب شدند.همچنانکه میدانیم مدرسه خشک در سال 1319 گشایش یافت،از نظر اهمیت موضوع کافیه بدانیم که دانشگاه تهران در سال 1305 ساخته شده است و ریاست چنین مدرسه ای ،افتخاری است برای شخص ایشان و همچنین ما خشکیها.این مدرسه تا ریاست آقای پاک ،مدیران ومعلمان زیادی بر خود دیده است،از جمله :آقایان  معصومی،ابراهیمی ،کبابی و غیره که هر کدام به فراخور خود و موقعیتی که داشته اند ،سبب پیشرفت و اخذ جایگاه ویژه مدرسه خشک در منطقه شده اند اگر در قید حیاط هستند ،نانشان گرم و آبشان سرد و برخوردار از سعادت دنیوی و اخروی.

شخصیت استاد پاک  مثال زدنی است قیافه ای زیبا و دوست داشتنی،ظاهری آراسته ،با وقار و متین ،اما جدی ،پیگیر و منضبط.تا زمانی که سایه ایشان بر مدرسه حاکم بود ،جایگاه مدرسه و خشک در صدر بود .اما با رفتن ایشان ،همچنانکه هر امپراطوری رو به اضمحلال می گذارد،خشک نیز رفته رفته پا به سقوط گذاشت،و جزو روستاهای دسته چندمی منطقه  شد.ایشان بعد از مدتی با تاسیس مدرسه راهنمایی ناصر خسرو به ریاست آن گماشته شدند.

در دهه 50 ،دبستان که بنام دبستان محمدی و با دست توانای یک معمار سدهی با طرز ماهرانه ای ساخته شده بود ،دارای دو سالن قدیمی و گنبدی از دهه دهم و دیگری از دهه 40 بود که با مدیریت آقای پاک ،پا گرفت.اگر چه   دبستان دارای 5 پایه درسی بود اما هر پایه دارای دانش آموزان زیادی از روستاهای متفاوتی بودند.دانش آموزان اول دبستان در یکی از سالها ی اولیه 50 به 60 نفر میرسید.

استاد برچنین مدرسه ای ریاست میکردند،لذا جهت کنترل و نظارت و مدیریت  آنهمه دانش آموز  و رتق و فتق مشکلات معیشتی معلمان و جفت و جور نمودن  انبوه معلمان  با همدیگر با سلایق متفاوت ، کار  بسیار سختی بود که بر دوش ایشان قرار داشت .ما که بچه بودیم احساس می کردیم آقای پاک همه جا با ما هستند و (بلا تشبیه مثل خدا) نظاره گر کارها و فضولی های ما هستند، و آنقدر این موضوع برای همگان جا افتاده بود که دهان به دهان میرسید که آقای پاک یک سازمان جاسوسی و ضد جاسوسی بنیان نهاده که اگر پشه ای از جا بجنبد یا مرغی پر بزند آقای پاک از آن با خبر است.ترسی که همراه با احترام از  ایشان داریم بعد از 50 سال ،هنوز که هنوز است از ضمیرمان پاک نشده است.بعد از ظهرها در جاییکه هیچکس نبود ،تشله بازی یا جوز بازی می کردیم،فرداش آقای پاک خبر داشت،میرفتیم به کفتر بازی یا کفتر گیری از چاهها ،ایشان با خبر می شدند،گاه گداری دختر بچه ها و پسرک ها با هم خط بازی می کردند ،ایشان با خبر شده و از انواع و اقسام تنبیه با مخاطیان،فرو گذار نمی کردند.بارها شنیده شده بود که شخص خود ایشان بعد از ظهرها و شباهنگام از خانه های بچه هایی که مهاجر بودند سر می زدند و از نوع زندگی کمی و کیفی  آنها آگاهی پیدا می کردند و به پدر و مادر آنها در روستاهای دیگر پیغام می دادند که فرزند شما این مشکلات را دارد.و مدرسه یک مستخدمی داشت بنام رستم،کافر در خواب هم نبیند ،خیلی سمج بود،فقط کافی بود آقای پاک لب تر کنند ،مثلا فلان دانش آموز غیبت داشته برو سرو گوشی آب بده ببین چرا به مدرسه  نیومده ،.آقای رستم می آمد به منزل و با پدر مادر می نشست و تا از همه چیز با خبر نمی شد،دست بردار نبودو چنان والدین را سین،جین می کرد تا والدین هم مجبور می شدند تمام اتفاقات را موبه مو بیان کنند.مثلا یک بنده خدایی مشق های خود را ننوشته و از ترس ،خودش را به مریضی می زند و به مدرسه نمی رود ، طرف تعریف می کرد که آقای پاک متوجه غیبت من می شوند ،سریعا رستم را به خانه ما روانه می کنند،ایشان می گفت ،هنوز خدا،خدا می کردم که رستم از غیبتم بویی نبرد خوبه ، تا امروز یک چشم خواب خوبی بکنم،و در زیر لحاف پاها را جمع و سپس دراز کردم و یک کراز درست حسابی کشیدم  و یک لبخند  ملیح ناشی از رضایت و نیامدن آقای رستم بر لبانم جاری و ساری شدو به بنده خدای مادرم هم وانمود کردم که شدیدا بیمارم،و مادر از همه جا بی خبر هم با دستپاچگی ،کار و زندگیش را گذاشت برایم انواع و اقسام تک و تول جوش داد و پهلویم نهاد  و رفت به دنبال کارش ،لذا هیچ مزاحمی دیگر نداشتم و به خواب عمیقی فرو رفتم.

ساعت حول و حوش 9 صبح بود که تلک تلک در خانه ما بلند شد و با شنیدن  صدای یالا،یالا گویان رستم،رعشه بر تنم افتاد ودر زیر لحاف مثل بید شروع کردم به لرزیدن،و بینی نداشت که حتی خودم را خیس نمایم،هر چه رستم بیشتر یالا می کرد ،کمتر جواب  می شنیدتا اینکه به در خانه رسید ،آن موقع مثل الان نبود  چون کسی جواب نمی دهد دیگر بازرسی و وارسی تعطیل،نه خیر ،رستم هر طوری شده باید متوجه می شد برای من ذلیل مرده چه اتفاقی رخ داده است ،لذا در زد و آمد داخل خانه ،حالا من  و ببینید هر لحظه به اضطرابم اضافه می شود و صد بار خودم را .........(gonakhorom) دادم که چرا خودم را به مریضی ورساختم.

حالا هم عرق داشتم و هم از لرزش ،دندان جریقه گرفتم،ایشان آهسته آهسته آمد بر بالینم و چند بار مرا صدا زد،اما از کوه صدا می آمد و از من نه،دست گذاشت بر روی پیشانیم و از بس عرق داشتم دستش خیس خیس شد و چون لرزه مرا هم دید گفت طفلکی اینچنین بیماره اما هیچکس با او نیست،این طفلک چه گناهی کرده و به  وای وای گفتن ادامه داد.در این موقع دمم نره شد و یک نفس راحتی کشیدم و اگر دوباره مرا می دید متوجه سلامتی من می شد و آبرویم می رفت و چه تنبیهاتی که انتظارم را می کشیدند.اینگونه پیگیریها بطور خودکار همیشه ادامه داشت و هیچکس جرات نداشت زیاد بیمار شود.

در زمان تصدی ایشان بر امورمدارس کسی به یاد ندارد که بین آن همه دانش آموز و معلمان و یا والدین اتفاق ناگواری رخ داده باشد و این  مدیریت قابل تحسین است.آقای هوشنگ افروزی تعریف می کرد که ایام بهار بود و من یک شاخه از در خت سنجد گلدار که بوی مطبوعی داشت کندم ،آقای پاک مرا دید و گفت :افروزی بیا اینجا ،من رفتم به نزدشان و ایشان گوشم را گرفتند و یواش یواش شروع کردند به توو دادن و  آخ آخ من بلند شد،گفتند گوش ات درد داره گفتم بله ،گفتند همین درد هم درخت در زمان کندن شاخه و شاید بیشتر داشته است،ایشان اعتراف می کنند آن شاخه کندن اولین و آخرین اشتباه من در این مورد بوده است.

استاد در ایجاد کارآفرینی و برآورده نمودن نیازهای جامعه خشکی نیز ،بهترین بوده اند. در زمانی که معماری روستا از  مرحله خشت خام وارد مرحله آجری شد،ایشان اولین فردی بودند که صنعت آجر پزی را در دهات ،اجرا و رونق دادندو افراد زیادی بکار گرفته شدند و کسانی دیگر ولو کجدار و مریز راه  را آن هم بطور موقت ادامه دادند و این صنعت ،علی رغم نیاز جامعه رونق نگرفت وقبل ار دهه 80 تعطیل شد. ادامه دارد

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.