خشک تر و تازه

سبزه وار، دیار همت، روستای خشک، خشک قائنات، دهات خشک، خشکی ها، بخش سده، بخش آرین شهر، خشک برکوک، خشک بیرجند.

خشک تر و تازه

سبزه وار، دیار همت، روستای خشک، خشک قائنات، دهات خشک، خشکی ها، بخش سده، بخش آرین شهر، خشک برکوک، خشک بیرجند.

گویش های محلی وسخن های کهن خشک

این مجموعه یکی از مهمترین برنامه های ما برای آشنایی نسل جوان جویای نام میباشد.در دهه 60 ما کلمات زیادی را جمع اوری کردیم ودر نمایشگاهای متعددی به نمایش در امد.اما متاسفانه  مفقود گردیده است و حرکت را از نو شروع کرده ایم لذا از کلیه بازدید کنندگان که دل در گرو فرهنگ نیاکان پاک دارند تمنا داریم که در گرداوری مجدد یاریمان نمایند.

در دنیای مجازی دیده میشود که عده ای از جوانان حتی آنهایی که در خشک متولد نشده اند سخن های کهن را جهت مسابقه به مشارکت میگذارند و این یعنی بدنبال اصالت گشتن است.بدنبال خود شدن و باز گشت به خویشتن و این موضوع مایه مباهات همه ماست و ثابت میشود که خشک همیشه تر و تازه است.

 


 

 

الف:  


اجید( ajid) :یعنی سرحال بودن- 

اجاش (A jash);ابدا،اصلا

اشتو(eshtow):عجله-

 انگز(engez):جابجا شدن.

 انگم(Engam): هم درد  و آسیب رسیدن و هم به بدن گفته میشود.

انگم شدم یعنی بدنم درد میکنه.

انگمونو مه درد میکنه یعنی بدنم درد میکنه.

 آتشو(ateshoo):شب نشینی.

آتش سوز(Atesh soz): یک سه شاخ یا چهار شاخ که آتش بویژه تنور را با آن شور می دهند.

 اوو رزک(ow rezak):نام جشن ایرانی که در چله برگزار میشده. 

اوگینه(Owgina): آبگینه  شیشه،اوگینه بار داره،یعنی شیشه بار داره،پس باید  از مواظبت ویژه   برخوردار باشد.


آساک(asak)وسیله شخم زدن. 


ارخالوق(arkhalogh):یکنوع پوشاک شبیه به کت با طراحی بسیار جالب که در زیر بغل آن شکافی برای هواخوری بدن ایجاد میکنند.


 آفتابه لگن(aftaba lagan):وسیله ای که در قدیم برای شستن دست و صورت عمدتا در مراسم شادی و سوگواری  و مهمانیها استفاده میشده است-( هم قبل از غذا و هم بعد از غذاچوپان.

افتو نشو(Oftow  nesho): در قدیم از جابجایی خورشید و اندازه گیری سایه،بجای ساعت،استفاده میشد.

افاقه(Afagha):کفاف.


 انبس(anbes):کوت گندم-مجموعه دانه های گندم که روی هم انباشته شده است.

اندیشه کردن: (andisha kardan) ترسیدن،فکر کردن

.اشتر گلی(eshtorgeli):به شخصی گفته میشود که توانایی کمی در انجام کارها دارد.


 اچه(acha):درمانده-در فارسی به معنی برادر آمده است.


آغال(aghal):محل تجمیع گوسپندان. 

اشکنه(eshkana):غذای آبکی متشکل از آب روغن پیاز سیب زمینی بطور عام و اگر عدس به آن اضافه شود میشود اشکنه عدس. 


اشترپال(eshtor pal):به کسی اطلاق میشود که در پیدا کردن شیئی دقت کافی ندارد.

اشکم(Eshkam):شکم.


 اسیده(asida):راحت،اسیده کسی که خر نداره از او و  و علفی خبر نداره.

اسفلنج(Esfeleng):صدا دراوردن صوت با دهان.

استزه:(Esteza) لجبازی.

اعلازر(Alazer): اعلا زر،از خود رازی،خود شیفتگی،سوسول.


الفته( Alofta): شکمو،خورند.


الو(alow):آتش-شعله آتش. 

اسفدال(esfedal):سفیدال.

او و: (Ow)-آب.

اوسونه (Owsona). افسانه،داستان.

ایهوک: (Eihok)-صدای تعجب،مثل  وا.

الومادرشو(Alow madar show):به جن و آل دراز و آل دلکه گفته میشود.

الم شنگه(Alam  Shanga):  داد و بیداد همراه با خرابکاری.

الش(Alesh): به عوض

الش بدلو یعنی جابجائی,عوض،بدل.

اله(Alah): لوث

 

ب:


بادار: (Badar) هم گله، شریک  گله.

- برجومه(barjooma):ظرف آب- 

در کتاب کلیدر محمود دولت آبادی نیز بکار رفته است.

برهوت(barahoot):بیابان وسیع.

 بنیک(bonik):از بن و بیخ میآید-به تخم مرغی اطلاق میشود که برای تخمگذاری در نظر گرفته شده است.* 

بنجا(bonja):زمین.

 باری(bari):مجموعه هیزمی یا گندمی که اندازه 4الی5 پشته میشود که توسط ریسمان بسته شده وبوسیله الاغ حمل میشود.

بری کردن(bori):چیدن پشم گوسپندان. 

بارزنگی(barzangi):یک موجود خیالی قدرتمند اما بی عقل-که داستانهای زیادی در قدیم نقل مجالس بود. 

بدطال(bad tal):بداستاره-پیشیم-بد جنس. 

برونی(brooni): سیر له شده با زردک پیرو شده و قروت 


.باددم(bad dam):سرما.  

بزغاله شاش(Bingham Smash ): مقیاس اندازهگیری آب ،معمولا در چشمه ها و کاریزها،یک رود آب،یک جوی آب، اندازه بزغاله شاش،از جوی آب کمتر.

بقمه (Boghma):برآمدگی بر روی بدن بر اساس حساسیت مانند کهیر.

بقوط(Baghot): چاق و چله،گرد و گلوله

بقاده(Beghada): به قاعده،به اندازه

بندیله(Bandila):اگر چندین شیی در نخی کشیده شود مانند تسبیح و گره داده شود بندیله ساخته میشود. در قدیم جهت ممانعت از چشم زخم بندیله ای از پوست تخم مرغ و گوه خر و دانه های اسپند ،بندیله درست کرده و در نمای جلوی خانه بر روی میخ دلنگو میکردند.

بند بخو(Band Bokhow):بستن دست و پای کسی در قفس.

بوچ(Bowch):زنبور





 

پ:


پرتو بودن(portow): افتاده-

پرخو(Parkhow): جایگاه نگهداری گندم و جو.

.پاتوو(patow): مکان آفتابی-مقابل سایه.

 پالو(paloo): پوشاک خر.

 پا لق(Pa Lagh):پا برهنه

 .پاردم(pardom):جزئ از پوشاک الاغ. 

پاتروم(Patrom): از جایی به جایی پریدن

پاتیل(patil):ظرفی مسین برای غذا خوری و شرب آب. 

پاکولات( Pakolat):در میان دست وپا پلار و شلار.

پاله زدن(pala):دنبال چیزی گشتن. 

پخمه(pakhma):ضد چابک. 

پچرد(pochard):از ابتدا-از بیخ و بن. 

پیشو(pishoo):انتهای سوراخ یا جایی سر بسته.پستو -پسخونه (pastoo):به جای سر پوشیده و دنج گویند

. پچرگی(pechergi): سرماخوردگی.

 پاتو(patow):به جایی از تپه ماهور گفته میشود که آفتاب زیادی به آن میتابد-متضاد نسو

.پلار(palar):با پخش همراه است-پهن-پخش و پلار. 

پیتوک(pitook):بکسی که بلوف میزند-چاخان. پتوک(patook):پشم آلو.

 پتنک(patanak):وسیله ای که نان پز خمیر را بر روی آن پهن ونازک کرده و به تنور میچسباند. 

پاتابه(pataba):بافتنی از جنس پشم به عرض حدودا بیست سانتی متر و بطول پنجاه الی شصت سانتیمتر که گرداگرد ساق پا می بستند. 

پلاس(palas):  فرش بافتنی از جنس نخ و کتل-ور پلاس بودن یعنی عزادار بودن. 

آدمی به لباس ، خونه به پلاس.

پلشت(palasht):لمشت -کثیف.

پینهکی زدن(pinaki):چرت زدن.

  پینک ( pinak): سرنوشت. 

پیز(peis):دهان. 

پز دادن(pose):احتمالا یک کلمه انگلیسی است به معنی قیافه گرفتن -ژست گرفتن. 

پینه(pina): وصله. 

پیده(pida):پوسیده- فاسد. 

پخل(pekhal):به مجموعه ساقه گندم آبی گویند.کشمو پخلی شد کنایه از هرج و مرج امور است.در قبل از دهه 60 مردم در کشمونها درو را همزمان و با اجازه کلانتر شروع میکردند و کسی اجازه نداشت بتنهایی درو را آغاز کند و این ضربالمثل از اینجا ناشی میشود.

پیوس(peyoos):یاد چیزی همراه باخاطره آن..

. پوزار(powzar):به اندازه قد یک پا گویند. 

پچخ(pachakh):پهن.

پتیر(patir):یک نوع نان به اندازه تفتو که خمیره اش ترش نشده میپزند.

 پلپلیس(palpalis):وسیله اسباب بازی چرخان قدیم از چوب ساخته میشد.

پوسیک(posik):نیشگون. 

پرما(parma):یک وسیله ای شبیه به دریل که در قدیم برای سوراخکاری از آن استفاده میکردند.

 پیراهن دو دو(pirahan do do):پیراهنی است اصطلاحا یخه شیخی و گله گشاد و راحت که این پیراهن از نخش گرفته تا پارچه و دوخت در روستا تولید میشده است. 

پیشو(pishoo):معمولا با خانه همراه است یعنی خانه عقبی. 


پیلوو (Pilow): استراحتگاه گله.


 پیشیم (pay shim):بد جنس - نا بکار بد استاره.

پینه(Pina): وصله،پینه گنده به از کول کنده.


.پخولی(pokholi):قلقلک.

 پیرو(piroo):تراشیده شده ، سالخوردگان زردک را جهت خوردن تراش می دادند.

 پشی(peshi): به گربه گویند.

پالز(palez):به زمین کاشته شده از خربزه و هندوانه گویند  .   همان پالیز است.

پلخاسیدن  :(Palkhasidan) دست انداختن  و ور رفتن به چیزی.

پلنج(Peleng): پاشش،پخش.


پدوم(Podom): انباشته،رویهم


ت:


تایاق:(Tayagh) خبر دار ،ایستاده،راست.

-توفیر کردن(tow fir):فرق داشتن. 

تاترو(tateroo):گیاه خوردنی که در قدیم جانشینی مناسب برای قوت مردم بوده است.در بخش گیاهان استراتژی شرح داده شده است.

 توره(jowra):همان توبره که برای حمل اشیا بر پشت میگذارند.

ترید(Tarid):غذای آبکی که در آن نان ریز نمایند.

تزه( Tezah): مقدار گندم یا جویی که آسیابان به عنوان دستمزد از محصولات مشتری میگیرد،گویند.

 تفتو(taftoo):یک نوع نان محلی با حجم بیشتر از قرص. 

توو(tow):تب. 


توشو (Towshow) در قدیم دو نفر از قوم و خویشان فردی که مریض بود در شباهنگام (زن و یا مرد) بخاطر اینکه شناخته نشوند چادر به سربا یک هاون و دسته هاون به خانه اقوام نزدیک میرفتند و در پشت در خانه دسته هاون را در هاون چرخانده تا تولید صدا کند و به طرف حضور صامت خود را اعلام میکردند و طوریکه شناخته نشوند میخواندند(تو دارد توشو دارم هرچی مدی ،بده اشتو دارم،صاحبخانه بلافاصله از تمام تک و تول هایی که داشت مثل،تخم شوید،بادیان،بومادران،کرابیه،زنیان یا همان اژقوی خودمان و نخود وغیره را در هاون توشوداران میریخت و این سنت زیبا رادر چندین خانه تکرار می کردند.


تک و تول(Tak o tol):به گیاهان دارویی مانند شنبلیله،بادیان،پونه و غیره گفته می شود.


تبتوبوک(tobtobook):به موتور ایج گویند. 

تاشی(tashi): ترس - درز.

 تغل(taghal):حاشا و کلا در یک موضوع صحیح-نیرنگ.


تنبو(Tanbo): پیژامه

 

 

ث-

 

ج:


جواسر:(Javasar) بد خواب شدن.

جا پرداز(japardaz): اگر شخصی در خانه ای غیر از خانه خودش بخوابد،وخواب همراه با نگرانی باشد،گفته میشود چون جاپرداز بودم،درست و حسابی خوابم نبرد.


-جوم (jom):تکان خوردن-

جالگ(jalg):نام پرنده ای در روستا.

ججز(jejez):صدای روغن داغ. 

جلوقسه(jologhsa):پوشاکی بی آستین برای آدمی.

 جرق(jergh):سر حال-قبراق

جزع فزع: (Java Faza) داد و بیدادکردن،قیتال.

جر و پر(jer o per):دارای  زبانی گویا.

جوغ: (jogh)-وسیله ای برای کشاورزی که بر روی گردن دو تا الاغ در هنگام شخم میگذارند. 

جشت(jesht):زشت .

جلنبر(jalanbor):آدم جلب -بد کاره.

جلب(jalab):بدکاره.

 جغلک(joghlak):کوچک- طفلک. 

جوال(joval):کیسه مانندی بطول 1.5متر از جنس پشم که در روستا رشته و بافته میشود. 

جوالدوز (jovaldooz): همانطوریکه از اسمش پیداست برای دوختن پارچه های ضخیم بکار میرود و از سوزن کلفت تر و بزرگتر است و ضربالمثل است که گویند یک سوزن بخود بزن یک جوالدوز به مردم. 

جلک(jalak):وسیله نخریسی. 

جوز(jowz):گردو

جمبو: (Jombow) نام ترکمن است،تپه جمبو در نزدیکی قلعه معروف است در جنگی که بین خشکی ها و ترکمنها در جوار قلعه در می گیرد با کشته شدن جمبو(رئیس)،باعث فراری شدن آنها شده و در حین دور شدن از قلعه،این نام را صدا میزده اند(تاریخ شفاهی:محمد روزی و تأیید محمدعلی دادی).

 

چ:


چپت(Chapat): چپت دو نوع بود ،چرمی افراد پولدار بیشتر قدرت خرید آنرا داشتند. و دیگری چون سر جنسی،      کفشی بود که از لاستیک خودرو ساخته میشد و برای افراد کم درآمد بسیار ارزشمند بود،نگارنده از آن استفاده کرده است. در دهه50.

-چنه زدن(chena):بر سر قیمت کالایی بالا و پایین کردن-

چقوک:(chaghook) گنجشک،ترک ها نیز گویند

.چقولی کردن(chagholi):جاسوسی کردن.

چغل(chaghel):وسیله ای جهت سرند کردن. 

چارقد(charghad):به شالی گفته میشود که زنان برسر میبندند.

چراغ روشه(cheragh roosha ):چشم روشن-یک اصطلاحی است در زمانیکه فردی از خانواده از راه دور آمده باشدمی گویند.

 چس(chas):تند -سریع، چست و چابک. 

چکچکی (chek cheki):وسیله ای مثل چاقو که آهنگران محلی میساختند. 

چلاسک(chalask):شکموی فضول.

چکمال(Chakmal): نام غذای لذیذی است،ترکیبی از کمی شیر و روغن زرد و یا مسکه با بیشتر تافتون.

 چوقوند(cho ghond):قوی هیکل.

چودار (chodar): به خریدار و فروشنده گاو،گوسفند و الاغ ،بطورکلی حیوانات اهلی گویند.

چلک(chelek):قوطی.

 چلپک(chelpak):خمیری که در روغن پخته میشود و در نذورات به افراد داده میشود. 

چنچول باز(chanchool baz):اهل کوک و کلک. 

چکه(chekka):رقص ،نی نی.قطره.

.خجالت کشیدن   (cham shodan): چم شدن  

 

ح- حلپاس (Halpas):جد ، جهد برای رسیدن به منافع ،مثل رسیدن به خوراک شکمی.

 

خ-

خازه  :(Khaza) پژمرده،

خاک پلیKhak Poli) جاییکه دق و سفت نباشد، نرم و انباشته از خاک.

خادعو:(Khadow) بی او و،استخر خادعو شد،یعنی بی آب شد.


خورد(khoord)خرد،کوچک.

خلومه(khalooma):گوسفند.

 خلوک(khellook):به کسی گویند که آب بینی اش مدام آویزان باشد.کنایه از آدم بی حال. 

خجوله(khajowla): تاول.

 خش(khash):مادر زن- . 

 وخش (va khash):متعادل.

 خوسور(khosor):پدر زن-

خوسور بره:برادر زن.

خلا(khala):مستراح - ضلوری. 


خلاشور(Khala Shor): بی سر و ته،درهم و برهم،

خو خلاشور یعنی خواب بد.

خد(khed):یک واحد از زمینزارهای آبی. 

خیط(khit):کنف-شرمسار.

 خالو(khaloo):دایی. 

خاشه(khasha):هیمه و هیزم.

 ور .یه خاشه شاشیدن کنایه از  رفاقت  زیاد  (

 

خف (Khaf): خف کردن یعنی سر خم کردن

د:


داهول(Dahol): مترسک، للو،به آدم بی خاصیت هم گفته میشود.در کشتزارها و پالیز ها جهت ترساندن حیوانات و پرندگان استفاده میشود.

دستلاف(Dastlaf): اولین فروش کالا ی یک مغازه دار.

دنگ(Deng):پر، کامل.


دنگ وترنگ:(Deng O Tereng):پر و لبریز.

-دبنگ(dabang):آدم گیج. 

دروازه(darvaza): در-وسیله ای برای نرم کردن بوته های جو و گندم در عقبه ی گاوان و خران بسته وبر روی آن سوار شده و دور میزدند. 

درباخ(dorbakh):سالم-متضاد کله کوت.

 درنه بازی(dorna):یکنوع بازی در جشن نوروز.

 درنه مخدوش(dorna makhadowsh):یکنوع بازی در جشن نوروز.در قسمت برگزاری مراسم نوروز تشریح می شود.

 درز(daraz):ترس - دلهره.

 دوکارد: (dokard)وسیله ای برای چیدن پشم  گوسپندان-برای بری کردن.

دلنگو(dalango):آویزان- لکتو.

 درز داشتن(da raz): نگران بودن.

درزق(Derezgh):پاشش آب.

دولخ(doolakh):طوفان - گرد و خاک.

دق :(Dagh) مخالف ترم،سفت و سخت.

دق(DEGH): سکته.

دمشت(Damesht): حساسیت های پوستی.

دخو(Da Khow): به خواب رفتن.

 

ذ:

-ذوله(zolla) :ضعیف.

 

ر:

-رتق و فتق امور(ratgho fatgh):مدیریت امور. 

رگا(Rega):جداکردن  بره و بزغاله ها از مادرشان،از شیر گرفتن،سوا کاری.

روژه(rozha):وسیله ای برای مهار جوق، از روده گو سپندان درست می شود،هنگام گو رونی.

رم( Ram): فرار، خیز ناگهانی.

رمه رومی(Rama Romi): روبراه

 

ز:

-زمهریر(zamharir):هوای خیلی سرد.

زوو(zow):به نیمه خشت گویند. 

زبر(zabr):قوچاق.قدرتمند. 

زردک(zardak):هویچ.

 زینه(zina): قرین- نزدیک-زینه در یعنی دم در و اگر همراه راه بیاید مثل راه زینه یعنی پله یا راه پله.


زوفا(Zofa):گیاهی است که در سرزمین ما می روید و گل زوفا آرامش بخش است.


 

 

 س:


-سی سلنگ(si seleng):نام پرنده ای در روستا. 


سمنو(samanoo):نام خوراکی است که از گندم بعمل میآید و برای سفره نوروز آنرا آماده میکردند. 


سلوت شدن(saloot):قاطی شدن پیچ در پیچ شدن نخ ها.

 سور(soor):فرار-حساس. 


سارق(sarogh):پارچه ای که نان را در میان آن میگذارند..


 سبق(sabagh):معمولا با دم میاید- دم سبق جاییکه قبلا بوده ایم-مثلا کتابی را مطالعه میکنید تا صفحه ای را خوانده اید آنرا علامت گذاری میکنید که بعدا ادامه دهید-آنجاییکه شروع مجدد میکنید دم سبق شماست. 

سوده (sooda):خسته. 


سر چلک(sar chelek):نا پایدار نا متعادل. 

 سر چنگی(sar chengi):نوک. 


سرمنگی(sar mongi):نوک. 


سوزن تومنه(soozan tomana):به سوزنی گفته میشود که از سوزن معمولی بزرگتر و برای لحافدوزی کاربرد دارد. شبیه سوزن قاردوزی.


 سنسول کار(san sool kar): سهل انگار.

.سروم(sorom): به تنه های بریده درختان گویند.


سر خولی(sar khooli): سر پر-کاملا پر شده.


سر نسق(sar nasagh):سر بمعنی رییس - فرمانده-نسق یعنی امور-سر نسق یعنی امور را مدیریت کردن.


سومچ(Somech):دانه چرکین روی بدن

سوکردن(Sow Kardan): حذف علفهای هرز



ش:


شوندش: (Shavandesh) نگرانی

-شور(shoor):یعنی جابجا شدن و مزه نمک. 

شزقیله(shazghila): نامه بوته ای است جهت هیزم از آن استفاده می کنند.در کلاته بالا به ان چرخه گویند.

شطور کردن(shotoor):شلوغی همراه با داد و فریاد. 

شیله(shila): گودی و فضای محصور بین دو تپه. 

شلوپس(sholopas):صدای ناشی از افتادن شیئی از ارتفاع زیاد. 

شیراز(shiraz): ماست چکیده.

شونه سر : (Shona Sar) نام پرنده ای زیبا در اسباد و حسن آباد دیده میشود،شبیه هد هد.

شلنگ و پلنگ(Sheleng O Peleng): دست و پا زدن.

شلنبوک(Shalanbook): ورم دست و پا و بدن و آب آوری آن.

شخ رس(Shakh Ras): میوه رسیده  بطور کامل.

شمبولگ(Shambolg): به دست و پاهای حشرات گفته می شود.


ص:

صلاح بدر (بودن یا نبودن) (salah bedar):مصلحت اندیش.

ض:

-ضلوری(zaloori): احتمال دارد ضروری باشد یعنی مستراح-خلا.

ط:

-طیار(taiyar):سالم و سرحال.

طیاره(tayyara):هواپیما.

ظ-

ع:

-علتوک(ellattook): به کسی که بیماریهای متعددی داشته باشد گویند-بیمار گونه.

عین(ain): خوب،خوش و جالب.

غ:
-غل غشولبند(ghol ghoshol band):سفت و محکم.
 غشوک(Gheshook): کدر،تیره و تار.
غروک(Ghorok):باد فتق.
غماشوک(Ghomashok): کثیف، لمشت


ف:


-فراشا کردن(forasha):یعنی :احساس تب و لرز کردن-

فرطه غم(farta gham):بی خیال بودن.

فتا(fatta):آزار واذیت زیاد. 

فرز(ferz):چابک-زرنگ.

 فنه شور(fenna shoor):دعواگر.

فراست(frasat):یاد، دقت-سرافت

ق:


قاچ(ghach): برشی از خربزه،هندوانه و شکاف.

قلبه(ghalba) : زیاد بودن-


قلف (ghalef)ظرفی مسین جهت پخت غذا. 

قلبر(ghalber):وسیله ای برای سرند کردن با چشمه های کوچکتر از چغل.

قوتمبه(ghotomba):چاق -فربه.       

قوچاق(ghochagh):زبر و زورمند. 

قرومساق(ghromsagh):نامرد.

قرص(ghors):محکم-و یک نوع نان محلی با حجم کمتر از تفتو. 

قن و پن(ghon o pon):دعوای زیر لب. 

قروت(ghoroot):کشک.

 قیتال(ghital):داد و فریاد-ورقیتال انداختن یعنی سرو صدا  و داد و بیداد کردن.

قرقره(ghar ghara):ارتفاع بلند.-قرقره آسمون یعنی تا ارتفاع بسیار زیاد.



ک:

کول(Kol): سوراخ

کاسیج(Kasij):حیوانی است شبیه خارپشت؟؟؟


 کله کرچوک(kala korchook):نیمه کاره.بیشتر در شب نشینی ها گفته میشود اگر خانواده  مهمان زود تر از موعد خانه را ترک کند گویند آتشو ره کله کرچوک کردی. 

کلو(kaloo): کلان-بزرگ.

کس مخر(Kas Makhar):بی مشتری،در معاملات استفاده میشود.

کاربند(Karband):تعطیلی بخاطر وجود برف،باران و سرما.

کوت(koot)): دور هم بودن چیزی مجموعه ای از گندم -خاک وغیره.

 کندیک(kandik): وسیله ای برای نگهداری جو وگندم. 

کله کوت(kala koot):بیمار-متضاد درباخ. 

کلندرو(kolondarow):الا کلنگ و به کسیکه نا متعادل راه رود نیز گفته میشود.

. کره(kereh):کفایت.

کرپه(Korpa):تشک کوچک.

 کرخت(korekht):پوسته زخمی که در حال خشک شدن تشکیل میشود. 

کیشته(kishta):خشک شده میوه های همچون زردالو. 

کلوچ(kalooch): به خمیره ای که برای نان به تنور بچسبانند اما پخته نشده به داخل تنور بیفتد گویند.    

کلوته:(Kalota)پوشش بچگانه  به سر می گذارند شبیه مغنعه ،اما دخترآنه و پسرانه

      کل هوش(kole howsh):نقطه ضعف- در میادین ورزشی بیشتر نمود دارد مثلا در یک بازی والیبال اگر بازیکنی بیشتر از همه توپ را خراب کند گویند فلانی کل هوش آن تیم است.

 کش و فش(kasho fash):کارهای زیادی درد سر. 

کت(kat): جا-مکان.

 کله کشک(kalla kashak):در پشت دیوار یا مانعی دزدکی نگاه کردن -پاییدن.

کاریز(kariz):به نهر آبی گویند که از بهم پیوسته شدن چندین چاه جاری میگردد.

کراز(karaz):کشیدگی دست و پا ناخوداگاه همراه با خمیازه.

کجک:(Kajak) موهای پیشانی دختران.

کم پرز(Kamparez): کم سو،کمتر دیدن،مشکلات چشمی.

کورک(Korg):لایه زیرین موی بز.

کربوچ(Kor Boch): صورت چاق.


گ:


-گشنه(goshna):گرسنه.

گو گلوک(gow galook)نام حشره ای است که فاصله کمی پرواز می کند  و زحمتکش است و چندین برابر از وزن خود ،از بازمانده های(سرگین) حیواناتی همچون گاو و گوسپند  به شکل کره در اورده و حمل می کند. 


گوره(goora):مجموعه ای از نخ ها که با هم جمع شده باشند.گوره نخ.

 گوره(gowra):چال- چاله. 

گورونی(gow rooni):شخم زدن.

 گوبال(gobal):وسیله ای که بر روی خر میگذارند و علف و بارهای دیگر را درون آن قرا میدهند.

 گوک(gook):توپ.

 گله(gala):رمه - گلایه.

گر:(Ger) باد معده.

گماری و سردابی( Gomari ,Sardabi):به نفر دوم بعد از چوپان،گماری و نفر سوم را سردابی گویند.

گربه رو(Gorba Row): معابر تنگ و باریک.

 

ل:


لتوک:(Latook) بیمارگون ،علتوک: دارای چندین بیماری.

لوچوک بودن(lowchook) :ور خو بودن عصبانی شدن-

لاپرت دادن(laport):گزارش دادن. 

لینگیته(lingita): همان لونگ است. 

لمشت(lamasht):پلشت - کثیف..

لکتو(lakatow): -آویزان. 

لوزه(lowza):لبه.

 لوموتک(lowmotak): برخورد شیئی به لبه چیزی. 

لغشوک(laghshook):لغزنده. 

لک(lok): تکه - یک واحد از زمینزارهای دیمی.

 لبافی(lab bafi):یک هنر قدیمی که زنان علاوه برامور دیگر انجام میدادند مثل پلاس بافی-رو پالانی بافی و غیره.

 لخ لخ(lekh lekh):حرکت جزیی.

لر:(Ler) آب دهان، لروک به کسی گویند که آب دهانش مرتب در حال ریزش باشد.

للو(Lelow):بی خاصیت ،بی جربزه.

للوسک(Lalosk):چلاسک،به کسی اطلاق می شود که برای رسیدن به منافعش به هرکار غیر اخلاقی دست می زند.

لی لی(Li Li): کوچک،خرد.

لی لیکک یعنی خیلی کوچک.

لمبه(Lomba): کلفت ، زخیم.

لمبوچ(Lamboch): صورت پر، گونه های چاق.

لکند(Lakand): قرازه،بیشتر بوسیله نقلیه گفته می شود.

لزقر(Lazhghar): همان قرازه.،کهنه،مندرس.



م: 


مرفال،:(Morafal) فارغ بال،آسودگی ،مرفال دررفتن یعنی از کاری سخت دررفتن.

مشخولزومبه(mash kholzomba) : مدیون کسی شدن

-موجوک(mojjook):به کسی  گفته میشود که در انجام کارش به آهستگی کار کند. 

مرافعه(Morafea): دعوا،مناقشه.

مصافحه(Mosafah): احوالپرسی.


مظنه(mozanneh):قیمت.

 مصالح ور اوو انداختن:( Masaleh Var Ow Andakhtan)    چوب لای چرخ گذاشتن.

 محرا(moharra):جا افتاده-له شده-اشاره به مخلفات غذای . 

مندیل(mandil):شبیه به عمامه که بر سر میبندند. 

مندرس(Mondares): کهنه.

 مشت وا کو(mosht va ko):به کسی که اسرار را فاش کند گویند.

مشما:(Moshama) کیسه  از جنس پلاستیک،مثل پلاستیک فریزری

 ماله(mala):وسیله ای جهت صاف کردن و مسطح کردن زمین یا اشیائ دیگر که در عقبه ی گاوان و خران بسته میشود.(گریدر امروزی).

مشته(moshatta):راهنمای عروس و داماد. l

موس موس کردن(mos mos):به تاخیر انداختن.

موسی کو تقی:(Mosa Ko Taghi) نام پرنده ای است،در خشک زیاد دیده میشود.

 متل باره(matal bara):همچون - مثل.

مقری مجال :(Moghri Majal) وقت نشناس.

مزار قومنجو(Mazar ghomenjo): بی خیال،بی تاثیر،نه میکشد نه میبخشد.


ن:


-نمیده(namida):به مقدار خاکی که با آب خیسانده شده باشد.

نوبابه(now baba):نو-جدید. 

نوداشور(nowdashor):ناودان. 

نواسه:(Navasa) فرزند فرزند،1-فرزند2-نواسه3-کباسه4-تلباسه.

رسمی:فرزند،نوه،نتیجه،نبیره،.

نسو(nessow):به جایی از تپه ماهور گفته میشود که آفتاب کمی به آن تابیده میشود -متضاد پاتو. 

نسیط(nasit):صاف.

 نعبه (naba):وسیله است که گل قالب را بر آن میگذارند.              نعبه کش:حامل نعبه. 

نقوچ(naghooch):نان کوچک.

نقندیس: (Naghandis) بینابین،معلق،ناپایدار،شک و تردید.

 نغز(naghz):خوش. 

نقر(naghar):به دره ای که خیلی عمیق نباشد گویند. 

نستوه(nestoh):به زحمت افتادن-مرا نستوه کرد یعنی مرا به زحمت انداخت. 

نسق(nasagh):معمولا با ندوم میاید-نسق ندوم-یعنی مدیریت کارها -ترتیب امور.

 نازگو(nazgoo):به سر انگشتان گویند.

 نی نی(nay nay): شادی- رقص.

نه نه:(Na Na) خوراک،غذای بچه.

نز بار(nez bar): باران نم نم.

 نوچ(noch):نه-نوک چیزی.

نقودش(Neghowdesh):نام گیاهی است در سرزمین.؟؟

نیمدار(Nimdar):مابین کهنه و نو،در جنسیت کالا و پوشاک.

نالی(Nali):تشک


و:


واپتولیدن:(Va Potolidan) از گرما  بهم ریخته شدن.

وادی(Vadi): پیدا

 ور خو(war khoo):عصبانی. 

 ور قلومبیده :(Var Gholombida) برآمدگی

ور پلکیدن(war plokidan):به زمانی گویند که پای فرد به مانعی برخورد میکند و با عث عدم تعادل او میشود. 


ورز(va rez):هولگ- نرم.

ورشرنگ(Varsharang): جذاب و دلپذیر.

ورخوگشتن(Varkhogeshtan):به خود جنبیدن.


ولش:(Va Lesh) هوس،دل بردن،ولش آمدن یعنی هوس چیزی کردن.

ولشتن:(Valeshtan) لیسیدن.


ورهوج بودن(Var Hoj Bodan): نرم و پف کرده،وررز،هولگ. برای چگونگی کیفیت نان بکار برده میشود.

ور رده کردن (Var Rada): دنبال کردن.

ورزکنات(Varzakanat): بهانه جویی



ه: 


هولکی(howlaki): همان اشتوو-یا به آدم عجول گفته میشود- فارسی دری است، مردمان بلوچ،نیز بکار میبرند.

هولوتی(holoti)به شیئی که در حال فرو افتادن است گفته میشود-.در گفتمان بلوچ وجوددارد.

 هنده(henda):هولوتی-به دیوار سست بنیان اطلاق میشود.

 هرنه(harna): نفس نفس زدن. 

هنگرد(hengard):چابکی.

هندو(hendoo):درد ملایم.

 هولگ(holg): نرم -ورز. در گویش بلوچی وجود دارد.

 هیز بودن(hiz):ترسو بودن. 

هوهس(how has):صدای ناشی از افتادن شیئی.

هله بند:(Hala Band شل بستن،یک گره،یک بار و بندیله.


ی:

یله (Yala): ویل،رها،آزاد.

یلنقز(Yalanghoz): مجرد

 

یرقه(Yorgha) : راه رفتن جنبشی،سر حال راه رفتن،قدم ها را کوتاه بر داشتن.یک ضربالمثل خشکی هست که میگویند خر از کره گی یرقه رو میشود ،اول تاکید بر راه رفتن دارد سپس راه رفتن از دوران اولیه زندگی،یعنی اهمیت تربیت و آموزش در دوران طفولیت.




وسایل گورونی:

اساک،جوغ، روزه،،گردنی،ماله

وسایل نو پزی:

پتنکخو

لباسهای زنانه:

پاچین،ارخالوق


لباسهای مردانه:

پیراهن دو دو،تنبو،جلوقسه،پاتابه

وسایل تو بافی:


وسایل نخریسی:

چرخ،دوک،ماشوره،لک لکی

وسایل نجاری قدیم:

 

 

 

 

 

خشک و ضرب‌المثل های پر کاربرد آن

مثل ها راه رسیدن به مقصد گفتمان را راحت تر می کنند.پس اهمیت آن روشن است،در جمع آوری آنها از  دوستان  خوبم ازجمله: آقای حسینعلی مهرابی،آقای محمد ناصری و خانم رحیمه علیزاده  کمک گرفته شده است.

از کلیه اقشار جامعه خشک ،خصوصا آنهایی که در ادبیات و فرهنگ  مطالعه  و تخصص دارند،تقاضا میشود در نوع ضربالمثل ها و چگونگی شکل گیری آن و مفاهیم آن به این مجموعه یاری رسانند،چرا که یک دست صدا ندارد و همه چیز را همگان دانند.

در ضمن شایان ذکر است ،معنی کلماتی که محلی هستند در بخش گویش ها معنی شده است.


1- ور بوم  که مشوم دو کار مه کرده مشه     هم یار خو ره مینوم هم  کشمو   نگه داشته مشه .

معادل رسمی: هم فال و هم تماشا.

2-کم بخور کلپوره مخور

شکمو بودن و کلپوره گیاهی است خودرو و در سر زمینهای خشک  روییده میشود و برای هضم غذا  مناسب است.

3-اشکم ره اگر ور هم گیری مشته یه،اگر یله کنی دشته یه.

کاربرد آن درکم خوری و قناعت است.

4-اشکم تو خدای تو خو نیه.

5-گر خواهی که شوی گنده،آهن بخر  و  پنبه،    گر  خواهی که شوی رسوا کشمش بخر و خرما.

6-او و در خونه گندیده یه.

کم بهادادن به داده ها و ابزار دم دستی.

7-او و در خونه گلوکه،دختر همسایه خلوکه.

8-گل نمیده ره یه کم او و  بسه.

اشاره به نزدیکی مقصد دارد ،اندکی تلاش لازم  دارد.

9-اشتر سوار  پشه گیر.

10-او و   ایستاده دوام نداره.

معادل دست   وستی،  دهن  وستی، همواره  کار و تلاش باید کرد.

11-مثل گرگ نه یه بار دنبه بخور  و نه یه بار گل سرشور.

کار برد آن در حریص بودن،ولع زیاد و بی نظمی.

12-عروس ره دور هم خوشگله و هم مقبول.

دوری و دوستی

13- بابا در باد دنیا بی ،کو در بزناباد بی.

این ضرب‌المثل ریشه کاملا خشکی دارد،به نقل از شادروان خانی است یعنی بابا کلوی آقای محمد علفی. اشاره دارد به ازدواج دخترشان در بزناباد از توابع قاین. 

14-چهل روز بعد از نوروز،چهل کنده بسوز.

در دیار خشک و توابع ، سرما  بعد از نوروز همچنان ادامه دارد،با یک روز گرما  ،کرسی و وسایل گرمایی را جمع نکنید.

15-باران بهار یه شاخ بز ره مگیره و دگری ره نه.

16-باران بهار تریه،نیم تریه ،هرکه بترسه خریه .

تا جایی که گفته شده: از باد  بهار توشه بردار  از باد   خزو  خود ره نگه دار.

17-قرض که از چهل گذشت،هر شو پلو.

در دهه پنجاه به قبل  بخاطر وجود فقر  و قحطی و خشکسالی های مداوم و  گران بودن برنج و کمبود  ان ،در سال یکبار پلو طبخ میشد و آن هم شب نوروز.

18-از کوش دوز لخات-

معادل رسمی:(کوزه گر از کوزه شکسته آب می خورد).

19-اشکم تو ره  پنداری گرگ  واکنده.

 نشانه شکمو بودن

20-کاه گر از تو نیه ،کاهدو خو از تو یه. 

نشانه شکمو بودن.

21- کار از محکم کاری عیب نمی کنه.

سماجت در دقت کار.

22-چغندرکلو  ته توبره یه

کارها  و امور مهم ابتدا مشخص نمیشه.

23-از دیدار نمشه توشه برداشت.

در این ضرب‌المثل،مطالب زیادی نهفته است:  اهمیت زمان،  خوراک ،حسرت و غیره

24-خر از همه   خرتر  او و   خوردنی  از همه بالاتر.

فخر فروشی بیجا.

25-از خلأ  او و   شیری؟

یک کار بعید و دور از انتظار.

26-او و  ره   ور  خد کرده  و برقه  ور  ناکرد.

عجله فرد.

27-یه سوزه  به خو   بزه یه  جوالدوز  به مردم.

بیخبری از  مشکلات مردم.

28-درد  کسو  مخ در دیوار.

بیخبری از درد و رنج مردم.

29-بیماری به خروار میه، به مثقال مره.

اهمیت پیشگیری بهتر از درمان.

30-اتشو کو به اندازه   که صاحب   خونه  لوچ نندازه

سر زنش مزاحمت افراد.

31-ده   ره    او و   ببره    دلی ره خو و  ببره.

خونسرد ی فرد.

32-جنگ سر خدا  ،آشتی سر خرمن.

جنگ  اول  به از صلح  اخر.

33-بز گرگ از گله   دور.

34-زمانی که تاسه،ماست نیه،باز دم که ماست یه تاس نیه.

امور روی روال نیست.

35-دست  وستی  دهن وستی.

36-فرزند بادومه، نواسه مغز با دوم.

37-خسبیدن چوپو  خونه خرابی بادار.

38-خط پلاس شمردن. کنایه از سوگواربودن.

39-گدا ره یکه ندی دو تا نطلبه.

40-تا نکنی در جوال   هر گه نگی بیست و چهار.

41-همه کاره و هیچ کاره.

به کار، تخصصی  نگاه میکند.

42-اگرگدا ره راه دی به آبادی  بنا میکنه به دومادی.

43-صدبار وجب کو   ، یک بار ببر.

دقت در کارها

44-یک گز رخنه  صد گز دیوار.

هزاران دوست و یک دشمن.

45-بی گدار به  آب نزن.

نیاز به راهنمایی دارد؟؟؟؟؟

46-کشمو پخلی شده

کنایه از هرج ومرج اوضاع.

47-کار شو ،خنده روز.

برای انجام هر کاری،وقت و روشنایی لازم است،با عجله و تاریکی هر کاری خراب  میشود.

48-آدم هولکی به دو بار مشاشه.

کار شخص عجول،دو باره کاری است.

49-اسیده  کسی که  خر نداره  از او و  و علفی خبر نداره.

هرکس بامش بیش ، برفش بیشتر.

50-لک لکی بی پایه،

کنایه به کسی که حرفش و سخنش اعتباری ندارد.

51-صد و سی،انگور برسی.

گرچه،ضرب‌المثل محسوب نمیشود اما نشاندهنده  وضعیت آب و هوایی  منطقه است،یعنی چهار ماه و نیم بعد از نوروز  انگور منطقه می رسد.

52-خوردن  حلال، بردن حرام.

به زمانی اشاره میشود که  وارد یک باغ شدید  ،به شما این حق داده میشود که هرچه بخواهید بخورید اما حق بردن ندارید.

53-حرف حساب،جواب نداره.

54 -از کار دور و  به سفره نزدیک.

معمولا جهت تعارفات سر سفره،و کنایه به شخص کار ترس گویند.

55-چاه کن همیشه ته چاه.

56-طناب مفت دیدی خو   ره خفه نکنی.

57-از سه چیز بترس:دیوار کج، سگ هار،زن(فرد) شلیته.

58-دهنی بو  شیر مده و     گو   خو   ره  نه نه مکنه.

59-خر ره به خاک پلی رسو، زن ره به تماشا.دگه نمشه اینو ره جمع کرد.«(با پوزش از بانوان).

نگاه آن زمان به  زن؟!.

60-محرم شد و عیش زنو شد.

61-شب  سمور هم مگذره ،لب تنور هم.

62-عشق پیری  گر بجنبد سر به رسوایی زند.

63-خر   کاهل بار خود ره به یه بار مبره.

64-هر مرده ای در گور خودی مگذارند.

65-سواره چه خبر داره در ........ پیاده چه مگذره.

66-او نو ور یه خاشه ای مشاشند.کنایه از رفاقت زیاد،دوستی بی مانند.

67-بعضی موقع،دوستی مکنه پوستی.

68-ارزو بخر ،انبو بخر.

هر چقدر پول بدهید همانقدر آش میخورید.

69-هر که زور داره ،بار خود ره   ودول داره.

از بی عدالتی صحبت میکند.

70-آسیاب به نوبت.

71-جنس خوب رو زمین نمیمونه.

72-بز  گرگ  از گله دور.

73-پای خر دو بار به سوراخ موش نمیره.

74-دیوار موش داره ، موش هم گوش داره.

75-دروغگو زود رسوا میشه.

76-بوس به پیغام نمیشه.

77-کار نیکو کردن از پر کردن است.

78-دست از پا دراز تر.

مانند :سرش به سنگ خورده، به هدف نرسیدن.

79-فضولی موقوف

80-تو نیکی میکن در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز.

81-چراغی که ایزد برفروزد ، هرآن کس پف کند ریش(ریشه اش) بسوزد.

82-چار دیواری ، اختیاری

دارای ایهام است،در بعضی مواقع جایز و در زمانی خیر.

83-اسم باد نبر که بچه بادوم  مه(مایه).

84-کور خو یه،بینای مردم.

عیب های خودش را نمی بیند، بدگویی مردم میکند.

85-نقد به از نسیه.

86-آفتابه ،لگن هفت دست ،شام و نهار هیچی.

87-با حلوا،حلو گفتن،دهن شیرین نمیشه.

88-کدخدای ده که مرغابی بود ،اندر آن ده که چه رسوایی بود.

89-سر بی درد ،دستمال نمی بندند.

90-آشپز که دو تا شد، آش شور مشه یا بی نمک.

91-عروس بلد نیه برقصه،مگه خونه کجه.

92-خر همو خره فقط پالونی عوض شده.

به کسی که پز می دهد ،گویند.

93-زن بی شو به هرجا میشو.

94-عروسی به هوس،پرسه به عوض.

95-قربون آدم بسیار هم در خوردن و هم در کار.

96-کاری که پول مکنه،غول نمکنه.

97-مسجد گرم و گدا آسیده.

98-دود از کنده بلند مشه.

99-حرف قرص از بچه پرس.

100-گوشت  خر لایق دندون سگ.

101-ادم به روی    وا     مره نه به    در    وا.

102-اگر ندیدم نون گندم،دیدم دست مردم.

103-از سراغ مری به عراق.

104-اول برادری خو ره ثابت کو بعد ادعای میراث.

105-به دست بده به پا بدو.

106-چشم بینه و دل خواهه.

هر که از  دیده  برفت ،از دل برفت.

107-تا تنور داغه ،نو ره بچسبو.

108-نه خورده نه برده؛گرفته درد گرده.

109-خدا سرما ره دخورد پوشاک مده.

110-چهل چغوک با پرت و مرت خو نیم منه.

111-کرایه پای دزد، جارو یه.

112-دنبال خر مرده یه که نعلی ره بکشده.

113-پیش کولی،کله معلق.

در برابر داننده ادعای فیض کردن.

114-جایی نمیشینه که زیری نم شه.

ساده لوح نیست.

115-با بابا بازی با ریش بابا هم بازی؟

116-بهشته به سرزنش نمی ارزد.

117-خدا اگر تخته تراش نیه ،تخته ور هم  انداز  یه.

118-مهمو مهمو ره نمه،صاحبخونه هر دو.

119-همه ره برق مگیره مه ره چراغ موشی.

120-بچه چغوک مادر خو ره جیک جیک یاد مده.

121-باد اورده ره باد میبره.

122-شنیدن کی بود مانند دیدن.

123.سگ زرد برادر شغاله.

124-مشت نمونه خروار.

125-بار کج به منزل نمیرسه.

126-هر چه سنگه بری پای لنگه.

127-دست بالای دست بسیاره.

128-حسود نیاسود.

129-لقمه ره اندازه دهن خو وردار.

130-چیزی که عوض داره گله نداره.

131-در بیابو کفش پاره غنیمته.

132-کسی که خربزه مخوره پای لرزنجه  هم مشینه.

133-یک کلاغ و چهل کلاغ.

134-اشتر که خار میه گردن خو ره دراز مکنه.

135-کوچه روشه کو و خونه خراب کو.

136-حکم حاکم و مرگ مفاجا.

137-گل پشت و رو نداره،چغندر سر و ته نداره.

138-کرم درخت از خود درخته.

139-هر دم ورگفتم خاک انداز تو خود ره بنداز.

140-تف سر بالا.

141-در خونه هر چه یه،مهمو هر که یه.

142-از بی کفنی زنده یم.

143-نو  ره به نو  رسو،اوو ره به اوو.

144-اوو که از سر گذشت ،چه یک وجب،چه ده وجب.

145-پالون طرف ره  پخل کردن.

کنایه از  تعریف بی مورد کردن از کسی. هندوانه زیر بغل گذاشتن.

146-خر ما از کره گی دم نداشت.

147-خر از کره گی یرقه رو میشه.

تاثیر تربیت و آموزش در طفولیت.

148-حساب به دtینار،بخشش به خروار.

149-یک دست صدا ندارد.

150-همه چیز را همگان دانند.

151- فلانی اوگینه بار داره.

دنبال بهانه جویی است.

152-پایی رو پوست پیازه.

معطل اشاره.

153-شترگزار پشه گیر.

در عین ادعای سختگیری و  انضباط،خلاف آن راانجام می دهد.

154-بلای خر  ور گو  خورده.

طعنه به دو رقیب.

155-پینه گنده به از کول کنده.

156-کارد دسته خو ره نمیبرد.

157-نو  نخوره  بخرج  خو می ارزه.

158-کار نیکو کردن از پر کردن است.

159-باریک ریسدن.

کنایه از  بی حال بودن، بیمار بودن.

160-سگ اگر درد نداشته باشه،ولی نداره.

161-احمد پوده همو که بوده..

162-اگر ما  ره  درو نکنند،منگال ما  ره  نخواهند گرفت.

163-کارنیکو کردن از پرکردن است.

164-نه   اوو در استخر ممونه،نه مرده  رو زمین و نه  گله در پیلوو.

165-دل  ناخواهو و  عذر بسیار.

166-آدمی به لباس، خونه به پلاس.

167-دود از کنده بلند مشه.

168-اوقدر  اووسیل  میه که کربلایی قدرت ره  او و مبره.

رودخانه خشک سرچشمه های زیادی دارد ودر سه فصل سال معمولا سیلاب در آن جاری بوده است.

داستان از این قراره که خانواده ای فرزندشان را برای سرکشی از چند و چون سیل در رودخانه می فرستند،گویا غرش و حجم  سیلاب  زیاد بوده است،بسرعت به خانه بر می گردد و جمله فوق را میگوید.

 شادروان کربلایی قدرت خاوری از شخصیت‌های با تدبیر و با نفوذ  و با اقتداردهه های 30 و 40 در خشک بوده است.

169-هر که از دیده برفت از دل برفت.

170-در میون دوست،معامله درست.

171-آسیا به نوبت.

171-از رو سیری ،یک لقمه یک سیری.

172- اقدر  ترسیدم که مره خو شاشی بگرفت.( م.ی).

173-اگر دارا ،نادار شود دستش گیر  ،اگر نادار داراشودپستش گیر.

174-از دیونه مایه ی سلامتی؟

175-آمدن شما خوبه ،رفتن شما خراب.

176-ازنیمه راه ورگشتن،مایه سلامتی.






ادامه داره

خشک در مسیر توسعه

چهره خشک با شیوع ویروس کرونا در سال 99 به سرعت در حال تغییر است،و این تغییرات اگر بدرستی مدیریت نشود، با مشکلات زیادی روبرو خواهیم بود

-گرایش نسل جوان  به زندگی درخشک.

-تراکم جمعیت.

-وجود مشاغل متنوع و ایجاد کارآفرینی در خشک با توجه به چرخه اتوبوس‌ها به تهران.

خبر ها حاکی است که عده ای از خشکی های مقیم تهران دل به دریا زد ه و تصمیم  به تشکیل یک  اشتراک مساعی گرفته اند که از جنبه های مختلف حائز اهمیت است:

(خرید یک دستگاه لودر کماتسو و یک دستگاه کمپرسی «)

این حرکت در نوع خودش تا کنون منحصر بفرد است و میتواند هم کارآفرین بوده و هم رفع مشکلات کشاورزان و کلیه مردم را به ارمغان آورد و از همه مهمتر اینکه  استقلال خشکیها را بهبود بخشد و اعتماد بنفس را در جوانان یعنی  ،زندگی در خشک را غنی نماید و صد البته می بایست از طرف شرکا بدقت مورد واکاوی قرار گیرد.


ادامه دارد...

تاثیر کرونا بر خشک

از زمان شیوع ویروس کرونا مردم خشک نیز همچون بیشتر دنیا پروتکل مقابله با آن را اجرایی کردند.

در این راستا دنیای مجازی نیز بسیار فعال بود. در نوروز بیشتر خشکیها  با برکامه علاقه ای که به دهات داشتند،از مسافرت به آن سر باز زدند.

مردم ،فاصله اجتماعی را حفظ می کنند. و امور روزمره به روال عادی ادامه دارد.

مراکز مذهبی تعطیل شده اند

نام خشک و سنت هایش

برای نسل ها و در اعصار گوناگون این سوال مطرح بوده که خشک بر چه اساسی نامگذاری شده است؟

دو روایت مطرح است ،یکی فاقد سندیت و غیر عقلانی اما کثیر القول و دیگری مستدل و عقلانی و کمتر توسعه یافته.

روایت اول: می گویند روزی روزگاری پیر مردی عارف و به جا رسیده خسته و کوفته وارد روستا می شود در نزدیکی ده باغ انگور با صفایی وجود داشته است(احتمالا جیم خانه) و باغبان صاحب باغ در باغ حضور داشته است،پیر مرد عارف از باغبان درخواست خوشه ای انگور می کند،باغبان نگاهی تحقیر آمیز به او می کند و در نهایت از انگورهای چقوک خورده و له شده و نا مطلوب برای این پیر می آورد،پیر سالخورده نگاهی غضب آلود به باغبان می کند و از خوردن امتناع جسته و با صدای بلند می گوید بار خدایا این باغ و منطقه را خشک بگردان.شور بختانه این روایت توسط خیلی از خشکی ها هم دهان به دهان نقل شده و می شود.به چندین دلیل این روایت نه تنها  مستدل نیست بلکه بوی بیگانگی نیز می دهد.

1-نام قبلی خشک چه بوده است؟کسی نمی داند.

2-آیا یک شخص عارف و درویش بخاطر یک خوشه انگور(نفس اماره)چنین نفرینی بر مردم روا می دارد؟ در واقع گناه یک نفر برای چتدین نفر و منطقه و نسل ها؟مصداق گنه کرد در بلخ آهنگری؟

3-یک باغبان خساست بخرج داده ،خانواده او و دیگر مردم و نسل های بعدی ؟

4-آیا با نفرین یک فرد چنین اتفاقاتی رخ می دهد؟

5-علی رغم خشکسالی های متوالی،آب منطقه از غنای نسبس برخوردار است بنحوی که به جاهای دیگر صادر می شود.

6-نهال سبز و قرمزی در خشک بالیده و موجب آبادانی مضاعف گردیده است.

7-جمعیت خشک با آنکه جوانان کمتر ماندگار هستند اما همچنان پر جنب و جوش است

روایت دوم: هم مستدل و هم عقلانی

می دانیم که رودخانه از مظاهر آبادانی است و قدمت آن چیزی کمتر از عمر کره زمین است و در نقشه اطلس ایران نام رودخانه کنار روستا به نام خشک بخاطر فصلی بودن آن نامیده می شودومعروف است و جغرافی دانان کاملا آن را می شناسند. و بدیهی است که سر زمین بعد از آن شکل گرفته است.پس نام خشک بر گرفته از رودخانه اش می باشد.

در باره سنت هایش اگر چه قبلا صحبت به میان آمده است در عین حال خواهم نگاشت.